درباره وبلاگ


سلام خوش اومدین به وبلاگ خودتون امیدوارم لحظات خوبی داشته باشین
آخرین مطالب
پيوندها
  • دخترنازعکسهای خفن
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ×$ّلب تولب$×ّ و آدرس soheil71.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 199
بازدید کل : 23884
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1



جاوا اسكریپت

×$ّلب تولب$×ّ
زیبا ترین مطالب عاشقانه فقط برای تو...از نظر دادنتون ممنون میشم




عشق یعنی حس گرم انتظار


عشق یعنی از زمستان تا بهار


عشق بامن، با تو معنی میشود

عشق بی من، بی تو تنها میشود


عشق یعنی اشک و آه و سوز دل

عشق یعنی یک خدا از جنس گل


عشق یعنی بت پرستی تا جنون

عشق یعنی کینه از دلها برون


عشق یعنی با یکی پیدا شدن

با یکی همدرد و هم آوا شدن


عشق یعنی آرزوهای بلند

عشق یعنی با همه اشکت بخند


عشق یعنی زندگیم وصله به توست

عشق یعنی قلب من در دست توست


عشق یعنی عشقه من زیبای من

عشق یعنی عزیزم دوستت دارم

 دوستت دارم...بدون آنکه بدانی...


 

 



سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:6 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

مینویسمت ...شاید بشود تورا گلایه کرد...

مينويسمت... "تو" را اصطکاک ميان مداد و كاغذ،

 گير خواهم انداخت، شايد اينگونه بشود تو را "گلایه" كرد...!!!

 



دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 18:0 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

 

 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !

 


شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی


و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن


چون شاید هیچوقت هیچ کس تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه!



دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 17:55 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو دادشی صدا میکرد به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو داشتم عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجه ای به این مساله نمیکرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه ی پیش رو خواست و من جزومو بهش دادم.بهم گفت متشکرم واز من خداحافظی کرد.

من میخوام بهش بگم ،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم.

تلفن زنگ زد خودش بود گریه می کرد.دوست پسرش قلبش رو شکسته بود.از من خواست برم پیشش،نمی خواست تنها باشه.من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم .تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.آرزو میکردم عشقش متعلق به من باشه .بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن سه بسته چیپس،خواست بره که بخوابه،به من نگاه کرد و گفت:متشکرم و از من خداحافظی کرد.

من میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم.

روز قبل از دانشگاه پیش من اومد و گفت:قرارم بهم خورده،اون نمیخواد با من بیاد.من با کسی قرار نداشتم،ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم اگه زمانی هیچکدمِمون برای مراسمی دوست نداشتیم با هم باشیم درست مثل یه خواهر برادر ما با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید.من پشت سر اون کنار در خروجی ایستاد بودم تمام هوش و حواسم به لبخند زیبا و چشمانِ همچون کریستالش بود.آرزو میکردم عشقش متعلق به من باشه.اما اون مثل من فکرنمیکرد ومن اینو میدونستم.به من گفت:متشکرم شب خوشی داشتیم.و از من خداحافظی کرد.

من میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم.

یه روز گذشت سپس یه هفته یه سال قبل از این که بتونم حرف دلم رو بزنم فارغ التحصیلی فرا رسید،من به اون نگاه میکردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.میخواستم عشقش متعلق به من باشه.اما اون به من توجهی نمیکرد و من اینو میدونستم.قبل از این که خونه بره به سمت من اومد،با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی متشکرم و از من خداحافظی کرد.

من میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم.

نشستم روی صندلی،صندلی ساقدوش،حالا اون دختر داره ازدواج میکنه.من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.با مرد دیگه ای ازدواج کرد.من میخواستم عشقش متعلق به من باشه.و من اینو میدونستم،اما قبل از این که به کلیسا بره رو به من کرد و گفت:تو اومدی متشکرم.

میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم.

سالهای خیلی زیادی گذشت.به تابوتی نگاه میکردم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده،فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند،یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که دوران تحصیلش اونو نوشته.این چیزی هست که اون نوشته بود:

تمام توجه ام به اون بود آرزو داشتم عشقش برای من باشه.اما اون توجهی به این موضوع نداشت،ومن اینو میدونستم.من میخواستم بهش بگم میخواستم بدونه که نمیخوام برای من فقط داداشی باشه .من عاشقش هستم اما-من خجالتی ام-نمیدونم چرا. همیشه آرزو داشتم به من بگه دوستم داره.

ای کاش این کارو کرده بودم با خودم فکر میکردم و گریه!

 



دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

 

 

دیوانه نمی گوید دوستت دارم
دیوانه می رود همه ی دوست داشتن را
به هر زحمتی
از هر دری
جمع می کند می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که
قرار نیست بفهمد دوستش دارد گل



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

 

 و یا با آرزو هایم فقط خود را پسندیدم

گناهم را ببخش

 اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی

 اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی

 گناهم را ببخش

اگر تومهربان بودی ومن نامهربان بودم

برای دیگران سبز برای تو خزان بودم

گناهم را ببخش...



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

 

 

مرا به خاطر بسپار!

با همه ی سادگی ام!

صراحت دست و دلم!

شکوه افتادگی ام!

اگر که عاشقی و یار!

مرا بخاطر بسپار!

مرا که پشت پا زدم!

به راه و رسم روزگار!

مرا بخاطر بسپار!

با همه ی سادگی ام!

که از تو می ماند و بس!

قصه ی دلدادگی ام...!



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی

 هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی

هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی

 برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو

: یادت بخیر

 

 

 



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان
کمبود خواب
با یک روز مرخصی حل می شود.
کمبود وقت
با مدیریت زمــان.
سایر کمبود ها نیـــز علاجی دارند
...
با کمبود دست هایت چه کنــم ؟!!!





یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

 

چه سخته که آدم تواین دورزمونه

 

                                                   با این همه آشنا بازم تنها بمونه

 

           چه سخته گریه بگیره راه گلوشو

 

                                                  حتی نتونه واسه دل آواز بخونه

 

                                  دل اگه دل باشه دونبالش نمیره              

                                 حتی اگه ازغم بی عشقی بمیره

 

         دل نمیدونه عجب خطایی کرده

 

                                                  با وجودی که همیشه پر درده

 

        دل همش دم میزنه ازآشنایی

 

                                                 غافل از دردو غم روز جدایی

 

                         منو ازدلم جدا کرد دلمو سربه هوا کرد

 

                          اون که عشقش واسه من یه دنیا بود

 

                      اون باافسون نگاهش با دوچشمون سیاهش

 

                        منوانداخته تودامش دل هواسش کجا بود ؟

 

                        رفت وبا من بی وفا شد. با رقیبم آشنا شد

 

                           اون که هرشب واسه من گریه میکرد

 

                      حالا دل با من میجنگه میگه جام توسینه تنگه

 

                        اون به هردومون میخنده میگه کارخدا بود

 

                                دل اگه دل باشه دونبالش نمیره

 

                                حتی اگه ازغم بی عشقی بمیره

      



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

من به رفتنت دچار شدم
تو به حسرت

من به شکستن رویا ایمان آوردم
تو گمان به رفتن و شادی بردی
...
من عاشقانه سروده ام تمامی تورا
تو پی واژه های من در کسی دیگر میگردی

من عشق به تو می بازم
تو آرزوهایت را به هوسرانان

تو تفسیر اشتباه منی از عشق
من داغدار تصور خویشم از تو

تو بی من همانی که نباید
من بی تو انتظاری که نشاید

تو مجرمی من محکوم
تو بی دلی من بی تو

تو عشق را دیر میفهمی
من درد را خوب میفهمم

تو آغاز تباه خودت شدی که رفتی
من پایان تمام خودم شدم که ماندم

 



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش

 

شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

 

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

 

چون شاید

 

هیچوقت

 

هیچ کس

 

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه

 



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

از من نپرس چقدر دوستت دارم

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

 

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

 

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری

و من زنده بمانم بگو معنی

 

تمرین چیست؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟

بریدن از خودم را؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی

 

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

نگاهت را از چشمم برندار

 مرا از من نگیر

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

 

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام 



یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : سهیل بازماندگان

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد